كلام سهراب
بايد امشب بروم .ر
من كه از بازترين پنجره با مردم اين ناحيه صحبت كردم
حرفي از جنس زمان نشنيدم
هيچ چشمي، عاشقانه به زمين خيره نبود
كسي از ديدن يك باغچه مجذوب نشد
هيچكس زاغچه اي را سر يك مزرعه جدي نگرفت.ر
من به اندازه يك ابر دلم مي گيرد
وقتي از پنجره مي بينم حوري
ــ دختر بالغ همسايه ــ
پاي كمياب ترين نارون روي زمين
فقه ميخواند.ر
چيزهايي هم هست، لحظه هايي پر اوج
مثلا شاعره اي را ديدم
آنچنان محو تماشاي فضا بود كه در چشمانش
آسمان تخم گذاشت. ر
و شبي از شب ها
مردي از من پرسيد
تا طلوع انگور،چند ساعت راه است؟ ر
من كه از بازترين پنجره با مردم اين ناحيه صحبت كردم
حرفي از جنس زمان نشنيدم
هيچ چشمي، عاشقانه به زمين خيره نبود
كسي از ديدن يك باغچه مجذوب نشد
هيچكس زاغچه اي را سر يك مزرعه جدي نگرفت.ر
من به اندازه يك ابر دلم مي گيرد
وقتي از پنجره مي بينم حوري
ــ دختر بالغ همسايه ــ
پاي كمياب ترين نارون روي زمين
فقه ميخواند.ر
چيزهايي هم هست، لحظه هايي پر اوج
مثلا شاعره اي را ديدم
آنچنان محو تماشاي فضا بود كه در چشمانش
آسمان تخم گذاشت. ر
و شبي از شب ها
مردي از من پرسيد
تا طلوع انگور،چند ساعت راه است؟ ر
2 Comments:
salam hamed joon
nagofte boodi toam weblog dari ?
man u ro to weblogam linkidam
faghat bizahmat vaghty up date mikoni ye khabare koocooloo bede.
movafagh bashi doost joon ,babye .
باید امشب چمدانی را که به اندازه پیراهن تنهایی من جا دارد بردام/و به سمتی بروم که درختان حماسی پیداست/رو به آن وسعت بی واژه که همواره مرا می خواند///موفق باشی
Post a Comment
Subscribe to Post Comments [Atom]
<< Home