Name:
Location: tehran, tehran, Iran

Tuesday, August 16

كلام سهراب

نيايش
نور را پيموديم،دشت طلا را در نوشتيم.ه
افسانه را چيديم،وپلاسيده فكنديم.ه
كنار شن زار،آفتابي سايه بار،ما را نواخت.درنگي كرديم.ه
بر لب رود پهناور رمز،رؤياها را سربريديم.ه
ابري رسيد،و ما ديده فرو بستيم.ه
ظلمت شكافت،زهره را ديديم،و به ستيغ برآمديم.
ه
آذرخشي فرود آمد،و ما را در نيايش فرو ديد.ه
لرزان،گريستيم.خندان،گريستيم.ه
رگباري فروكوفت:از در همدلي بوديم.
ه
سياهي رفت،سر به آبي آسمان سوديم،درخور آسمان ها شديم.ه
سايه را به دره رها كرديم.لبخند را به فراخناي تهي فشانديم.ه
سكوت ما به هم پيوست،و ما،«ما» شديم.ه
تنهايي ما تا دشت طلا دامن كشيد.ه
آفتاب از چهره ما ترسيد.ه
دريافتيم،و خنده زديم.ه
نهفتيم و سوختيم.ه
هرچه بهم تر،تنها تر.،
ه
از ستيغ جدا شديم:ه
من به خاك آمدم ، و بنده شدم.ه
تو بالا رفتي،و خدا شدي.
ه

2 Comments:

Anonymous Anonymous said...

هرچند که يوسفی زليخا نشوم/ مجنون هم اگر شوی تو ليلا نشوم/يکبار تو يکبار فقط آدم شو / نامردم اگر دوباره حوا نشوم

10:28 PM  
Anonymous Anonymous said...

خدايا
به من تلاش در شكست
صبر در نا اميدي /رفتن بي همراه
فداكاري در سكوت/خدمت بي نان
مناعت بي غرور/عشق بي هوس
و دوست داشتن بي انكه دوست بداند
روزي كن

9:09 PM  

Post a Comment

Subscribe to Post Comments [Atom]

<< Home