Name:
Location: tehran, tehran, Iran

Thursday, July 14

متن زير رو در يك مجله خوندم .با اينكه متن ازنظرخود من ايراد زيادي داره (مخصوصا در قسمتي كه عشق رو توصيف كرده)ولي به هر حال نوشته ي جالبيست و بهترديدم كه تو وبلاگم بنويسمش وقضاوت در مورد درستي يا نادرستي اون رو به خود شما خواننده عزيز وفهيم بسپارم

شاگردي از استادش پرسيد:" عشق چست؟
استاد در جواب گفت:"به گندم زار برو و پر خوشه ترين شاخه را بياور
اما در هنگام عبور از گندم زار، به ياد داشته باش كه نمي تواني به عقب برگردي
تا خوشه اي بچيني. شاگرد به گندم زار رفت و پس از مدتي طولاني برگشت.
استاد پرسيد: "چه آوردي؟" و شاگرد با حسرت جواب داد:
"هيچ! هر چه جلو ميرفتم، خوشه هاي پر پشت تر ميديدم و به اميد
پيدا كردن پرپشت ترين تا انتهاي گندم زار رفتم
استاد گفت: "عشق يعني همين!"
شاگرد پرسيد: "پس ازدواج چيست؟"
استاد به سخن آمد كه:" به جنگل برو و بلندترين درخت را بياور
اما به ياد داشته باش كه باز هم نمي تواني به عقب برگردي
شاگرد رفت و پس از مدت كوتاهي با درختي برگشت
استاد پرسيد كه شاگرد را چه شد و او در جواب گفت: "به جنگل رفتم
و اولين درخت بلندي را كه ديدم، انتخاب كردم. ترسيدم كه اگر جلو بروم
باز هم دست خالي برگردم.
استاد باز گفت: "ازدواج هم يعني همين

1 Comments:

Anonymous Anonymous said...

gah zakhmi ke be pa dashteham... zir o bamhaye zamin ra be man amookhteh ast...

1:26 PM  

Post a Comment

Subscribe to Post Comments [Atom]

<< Home