Name:
Location: tehran, tehran, Iran

Tuesday, May 3

ترم پيش بود.كلاس تربيت بدني داشتم. از دانشگاه با تاكسي ميخواستم برم كلاس ...ه
به ديدار نشاط ميروم
كنارم، دختركي
دخترك نابيناست
ه.......................... و من نمي دانم...ر
راه مي افتيم

در راه،ه
گلي به ما ميپيوندد
ه................ و ميرويم
...
بيرون را ميبينم
حركات تند شده اند...ه
...
در نيمه راه
دخترك خواست برود
آنوقت
تازه فهميدم كه او نابيناست
جلو رفتم
گفتم: كمك ميخواهي؟
گفت: ممنون؛ مادرم مي آيد
ه................................... و رفت
.
گل آهي كشيد
ه.............. من هم
دلم سوخت
به كودك سوخت
و به تنهايي او...ه

ه................................ اما نه
دخترك ميبيند
ه................ و ز همه مردم شهر هم بيناتر است
چون دلي دارد پاك
پاكتر از يك لبخند

دل كودك برفي است
ه...................... و سفيد!ه

و خدايي دارد....ه
كه او را ميفهمد

ه...................................... آري
ه...................................... دخترك تنها نيست
باز آهي ميكشم
اما ،ر
اينبار دلم،ر
ه.................... به خودم ميسوزد
ه.................... وهمه مردم شهر
...
ه
حقير

1 Comments:

Anonymous Anonymous said...

salam hamed joon
khoofy ?
kheily ghashang bood.

4:26 PM  

Post a Comment

Subscribe to Post Comments [Atom]

<< Home